نامسئلگی گشت ارشاد و درآمدی بر حکمرانی و زنان

مهدی تکلّو، پژوهشگر علوم اجتماعی: سیاست، برنامه و به‌طورکلی امر سیاسی معمولاً به‌صورت شخصی و خارج از فضای گفتمانی شکل نمی‌گیرد. یعنی آنچه که ما در نهایت در نظام سیاست رسمی کشور می‌بینیم ترجمان، تجسّد و تعینی از معانی و نگرش‌های بنیادین در مغز و در کنه گفتمان‌ها است. به‌عبارت‌دیگر در ساحت حکمرانی اساساً مقوله‌ی تصمیم در خلأ خلق نشده و زائیده‌ شخص یا نهاد تصمیم‌گیر نیست. غالباً میان تصمیم و خرده‌گفتمان‌ها و گفتمان‌ها آن نسبت و تباری واقعی و قابل‌پیگیری برقرار است. به یک اعتبار می‌بایست «تصمیم» را در تناظری منطقی «نگرش»، «گفتمان» و «تاریخ» فهم کرد. تصمیم سیاسی و یا به‌طورکلی سیاست‌ورزی نه‌تنها بر اساس یک گفتمان خاص انجام می‌شود؛ بلکه خودش نیز به‌عنوان یک دال گفتمانی در دل یک گفتمان قابل مفصل‌بندی است. چرا که هر کنشی دارای معنایی است. در حقیقت این‌گونه نیست که یک تصمیم (مانند گشت ارشاد) به‌تنهایی عمل کند، بلکه در لحظه‌ی عمل و اجرا این تصمیم بروز و تجلی یک عقبه‌ی پرحجم گفتمانی است. این گفتمان و این «وضعیت کلان» است که در لحظه هم دارد عمل می‌کند. پس اساساً نقد و بررسی یک تصمیم سیاسی به‌صورت منفرد و متجزی از پایگاه گفتمانی آن از منظر علمی منتفی است.

از منظری دیگر نیز هر یک از اجزاء عینیت اجتماعی هم هرگز به‌صورت منفرد و مستقل موجود نیستند. عناصر اجتماعی نیز معمولاً در یک شبکه‌ی تودرتو از روابط علّی یا همبستگی موجود هستند. مسئله‌ی حجاب یا پدیده‌ی بدحجابی را نه می‌توان به‌صورت مجزا بررسی و فهم کرد و نه می‌توان با سیاست‌های موردی و با نگاه خُرد در چهره‌ی آن تغییری ایجاد کرد؛ لذا از این منظر گفتگو در مورد حجاب و کم‌حجابی از منظر اعلام موافقت یا مخالفت با گشت ارشاد و قانون حجاب و… بی‌حاصل است. فهم پدیدار بدحجابی – که بیش از حد آن را بدیهی و ساده گرفته‌ایم – نیز بدون درنظرگرفتن «وضعیت کلان» اجتماعی میسر نیست. این وضعیت‌های مستقر و مسلط‌شده بر زندگی اجتماعی ما هستند که در صحنه‌ی واقعیت به‌‌عنوان نیروهای اصلی دارند کار می‌کنند. مرادم از وضعیت کلان اجتماعی، توصیفی است از مجموع ساختارها و گفتمان‌های مسلط بر زندگی اجتماعی. بدحجابی محصول یک «وضعیت» کلان است که این پدیده را طبیعی، بهنجار و برای زنان مطلوب می‌کند. و الّا بدحجابی فی‌نفسه با فطرت زنانه مغایر است. این وضعیت کلان مستقر، شبکه‌ای منسجم و مرتبط از همه‌ی عناصری است که به طور مستقیم یا غیرمستقیم بدحجابی را تقویت می‌کند؛ لذا هم خود پدیده‌ی اجتماعی منفرداً وجود ندارد و هم سیاست‌ها و تصمیم‌ها، بی‌اتصال به عقبه‌ی گفتمانی‌شان عمل نمی‌کنند. پس آنچه که ما بایستی تحلیل کنیم این است که کدام وضعیت اجتماعی بدحجابی را ممکن و عادی می‌کند و کدام نیروها، گفتمان‌ها و وضعیت‌های اجتماعی هستند که در آن سیاست‌هایی مانند گشت ارشاد یا … پرورش می‌یابد.

بنا به این مقدمه دیگر «واحد تحلیل» ما سیاست یا برنامه‌ای خاص نیست. ما سیاست، برنامه یا تصمیم را در دل یک نظم گفتمانی جستجو می‌کنیم. بدحجابی به‌منزله‌ی یک پدیده اجتماعی واحد تحلیل ما نیست. واحد تحلیل در این نگاره همان «وضعیت» گفتمانی و ساختاری مسلط است. ما در این بحث وضعیت‌ها را بررسی و مطالعه می‌کنیم. از این رهگذر مشخص می‌شود که قانون حجاب یا دیگر عناصر سیاستی به‌تنهایی مسئله نیستند. از سوی دیگر، هم به‌نحو استدلالی مطابق با شرح مختصری که ارائه شد و هم به‌نحو مشاهداتی می‌توان دریافت که اعتراضات اخیر در کشور (صرف‌نظر از نیروهای سیاسی و امنیتی که به‌صورت موفقی مدعی مصادره‌ی اعتراضات شدند) نه متوجهِ قانون حجاب یا گشت ارشاد، بلکه ناظر به خرده‌گفتمان حجاب و دراصل ناظر به وضعیتی است که دارد اساساً نسبت «حکمران» و «زن» را توضیح می‌دهد. پس موضوع تحلیل در این بحث «نسبت زن و حکمرانی» است. آنچه که محل اعتراض زنان است، تعامل حکمران و نظام حکمرانی با زنان به‌عنوان نیمی از جامعه کلان‌ترین ساحت تحلیل است و آنچه که باز می‌تواند پدیده‌ی بدحجابی را هم ویرایش و اصلاح کند از همین ساحت کلان برمی‌خیزد.

پرسش از نسبت زن و حکمرانی، در یک لایه پرسش از عمیق‌ترین و بنیادی‌ترین نگرش‌ها به زن در دستگاه رسمی حاکمیت و در لایه‌ی بعدی، پرسش از سیاست‌ها و برنامه‌های اصلی متولدشده از همین نگرش‌های بنیادین است. پس در مجموع ما با یک مسئله به نام حجاب و یا یک مسئله به نام قانون حجاب و… مواجه نیستیم؛ بلکه باید زنجیره‌ی هم‌ارزی این دال‌ها، یعنی مجموعه‌های دال‌های مرکزی، شناور، تهی و… را بازشناسیم. مضاف بر این‌ها گفتگو در مورد ماهیت حکمرانی اسلامی ازاین‌رو ضرورت بیشتری می‌یابد که امروز انقلاب اسلامی در مرحله‌ی سوم فرایند تحقق خودش یعنی «دولت اسلامی» قرار دارد و چالش‌ها و پرسش‌ها باید معطوف و متوقف بر این زاویه‌ی دید شود. در ادامه برای وصول به پیش‌درآمدی بر نظام حکمرانی احسن در مورد زنان – چنانچه تقریر شد – به دو مؤلفه می‌پردازم: ۱- نگرش بنیادین به زن و در نتیجه ۲- راهبرد کلان تعامل با زنان.

۱- زن در نگاه انقلاب اسلامی: گفتمان انقلاب اسلامی حامل طرحی خاص از الگوی هویت زن است که با سایر الگوهای مسلط و تجربه‌شده از هویت زن مغایرت دارد. تصویر زن از منظر این گفتمان تصویر زنی است که از منظر انسانی دارای «استقلال هویتی» و از منظر جنسیتی دارای «قدرت‌ها و قابلیت‌هایی منحصربه‌فرد» است. استقلال هویتی اصرار بر تحفظ اراده و اختیار انسانی زن و حق تعیین سرنوشت فردی و جمعی اوست. توجه به استقلال زن مانع از ادغام فردیت او در نهادها و ساختارهای دیگر می‌شود. زن مسلمان از جهتی که یک فرد انسانی کامل است، باید بتواند از بزرگ‌ترین سرمایه‌ی انسانی خود یعنی اختیار و خودانگاری هویتی بهره‌مند گردد. تعریف هویت او از بیرون توسط گفتمان‌ها به عبارتی سلب استقلال زن است.

در اینجا باید به تفاوت استقلال و آزادی مختصراً اشاره کرد. درحالی‌که استقلال ناظر به خودانگاره و خودآگاهی هویتی است، آزادی به وسعت میدان عمل و اراده‌ورزی اشاره دارد. اگرچه واقعاً استقلال و آزادی دو رو از یک حقیقت هم‌جنس هستند؛ اما این تفکیک می‌تواند در تحلیل سودمند باشد. از منظر هستی‌شناسانه این امکان وجود دارد یک انسان به لحاظ هویت دارای استقلال بوده و خودش چیستی خودش را سامان بدهد؛ اما به لحاظ امکان‌های بیرونی آزادی عمل نداشته باشد و نیز استبعادی از این نیست که یک انسان به‌رغم ازدست‌دادن استقلال هویتی در مقابل گزینه‌های عمل امکان انتخاب‌گری و آزادگونه داشته باشد؛ لذا انسانی که استقلال دارد می‌تواند میدان‌ها را تغییر دهد؛ اما انسان فاقد استقلالی که به او میزانی آزادی اعطا شده تنها می‌تواند در میدان‌های موجود «حضور» به هم برساند.

رکن دوم زن در نگاه انقلاب اسلامی از خاستگاه جنسیت او نیرو می‌گیرد. این قدرت بالفعل‌شده و متحقق‌شده‌ی قابلیت‌های جنسیتی زن است. زن بودن در نگاه انقلاب اسلامی حفظ و تقویت می‌گردد. به یک معنا انقلاب اسلامی به دلیل آنکه قابلیت‌های جنسیتی زن را مایه‌ی قدرت و اثربخشی خاص و منحصربه‌فرد او می‌داند بر مؤلفه‌ی جنسیت صحه می‌گذارد. این قابلیت‌ها در زن که از طبع لطیف و خلقت جمالی زن ناشی می‌شود، اجمالاً نوعی قدرت روحی، قدرت عاطفی و امکان اثرگذاری بر اراده‌ها، انگیزه‌ها و عواطف فراهم می‌آورد. پس به‌عبارتی «نقش» زن بر اساس این نوع نگرش محوریت او در نظام تنظیم حب و بغض‌هاست؛ لذا انقلاب اسلامی در مقوله‌ی حرکت تاریخی و اجتماعی جامعه (پیشرفت، رشد، تکامل) زن را در نسبت با مرد در جایگاه ویژه‌تری قرار می‌دهد؛‌ چرا که حرکت انسان بر اساس نظام گرایشات و حب و بغض‌هاست. زن در خانه و خانواده به این دلیل رکنیّت دارد که خانه محل پرورش استعدادها، تنظیم افق‌ها، عواطف و اراده‌هاست. در ساحت ولایت اجتماعی نیز زن حائز چنین نقش و رسالتی است. پس به یک معنا می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که از منظر هستی‌شناسانه این امکان‌های ذاتی در زن نوعی جایگاه خاص از حیث منزلت اجتماعی را اقتضا می‌کند که پس از ذکر مؤلفه‌ی نگرش به زن به مؤلفه‌ی دوم – یعنی رویکرد رفتاری با زنان از منظر حکمرانی – می‌پردازم.

۲- رویکرد تعاملی با زنان: از منظر گفتمان انقلاب اسلامی یک رویکرد رفتاری با زن چه در بعد میان‌فردی و چه از منظر ساختاری «تکریم» است. این تکریم زنان، اگرچه از حیث مفهومی بسیار مغفول بوده است؛ اما به جهت پرتکراری در تحلیل گفتمانی انقلاب اسلامی و هم به‌جهت تصریح‌های مکرر در تراث کلامی شیعه بسیار لازم‌الاعتنا است. آن‌چه که از گفتمان انقلاب اسلامی در مجموع برمی‌آید تمرکز بر راهبرد کرامت‌بخشی و تعظیم و تشخص است. هر سیاستی که به‌حسب خود مغایر با این اصل کلی قرار بگیرد مردود است. رهبر انقلاب در پیامشان به کنگره‌ی هفت هزار زن شهید این‌طور اشاره می‌کنند: «تا آفتاب درخشان خدیجه‌ی کبری علیها‌السلام و فاطمه زهرا علیها‌السلام و زینب کبری علیهاالسلام می‌درخشد، طرح‌های کهنه و نو «ضدّ زن» به نتیجه نخواهد رسید و هزاران زن کربلایی ما نه‌تنها خطوط سیاه ستم‌های ظاهری را درهم‌شکسته‌اند، بلکه ستم‌های مدرن به زن را نیز رسوا و بی‌آبرو کرده و نشان داده‌اند که «حق کرامت الهی زن»، بالاترین حقوق زن است که در جهان به‌اصطلاح مدرن، هرگز شناخته نشده و امروز وقت شناخته شدن آن است.» چند نکته در این فقره قابل برداشت است. یکی آنکه این کرامت از جنس نوعی حقِ زن است و بر دیگری‌های زن (مرد، نظام حکمرانی و…) تکلیف تلقی می‌شود. ثانیاً این کرامت بالاترین حق و مطالبه‌ی زن است. ثالثاً این کرامت خاستگاهی الهی دارد. رابعاً به‌تصریح رهبری این بالاترین حقوق زن هنوز به‌درستی شناخته نشده است.

تکریم، کرامت و مدلول‌های این‌چنین در گفتمان انقلاب اسلامی در یک جمع‌بندی به دو حیث قابل توضیح هستند. از یک منظر تکریم به معنای به‌رسمیت شناختن استقلال انسانی زن است. زن به‌خصوص پس از یک دوره سابقه‌ی طولانی محرومیت و مظلومیت برای احیای هویت نیاز به این به‌رسمیت شناختن دارد. جبران خلأها و تجربه‌های ناگوار گذشته ایجاب می‌کند که زنان به‌مثابه انسان‌های کامل، حقوقی انسانی‌شان را به‌دست بیاورند. حقوق انسانی در بالاترین سطحش حق تعیین هویت و سرنوشت و امکان اراده‌ورزی و اختیارمندی است. دستگاه حکمرانی باید برای تمهید این سطح از تکریم حد اعلی توان خود را به کار گیرد. از منظر دیگر این تکریم با وجوه جنسیتی هویت زن نسبت پیدا می‌کند. زن به‌واسطه‌ی آن که در قابلیت‌های عاطفی و روحی در تراز بالایی از حیث تأثیروتأثر است، این حق برای او تثبیت می‌شود که با او در همین سیاق رفتاری مراوده گردد. این سیاق، جنسی از جنس محبت‌ورزی، تعظیم، تحبیب، گرامیداشت و عزیز دانستن اوست. شایان ذکر است که در این سرفصل روایات متعددی ذیل باب «خوش‌رفتاری، مهربانی، آسان‌گیری و… با زنان» موجود است که برای پرهیز اطناب از ذکر آن درمی‌گذریم. به‌هرحال، این سطح از تکریم را باید به معطوف به تمهید شرایط بروز استعدادهای زنانه دانست. محیط حضور زن باید هم‌سو با طبع زنانه‌ی زن باشد تا او مجبور به سرکوب توانمندی‌های خود نباشد. لذا در تشریح معنای «تکریم زن»، حکمران می‌بایست امکانات و ظرفیت‌های خود را برای محبت‌ورزی و تعزیز زنان بیش از مردان به خدمت بگیرد؛ زن باید حکومت اسلامی به‌خاطر زن‌بودنش احساس محبوبیت کند. نشانگان و انگاره‌های ارتباطاتی باید مشتمل بر این احساس باشد. این محبت‌ورزی می‌تواند شقوق و مصادیق بسیار متنوع و متعددی شامل متناسب‌سازی ساختارها، به‌رسمیت شناختن مطالبات، نیازها و اعتراضات، تقدیر و ستایش‌ از سوی حکمران و… داشته باشد. این تکریم از نوع نگرش به طبیعت زن برمی‌خیزد و غایت اصلی آن «تلاش مستمر برای رساندن زن به جایگاه و نقش اساسی خود» است که پیش‌ازاین تشریح گردید. زن در صورتی می‌تواند در جایگاه تنظیم‌گری عواطف و اراده‌ها بنشیند که هم استقلال انسانی او محترم و هم محیط پیرامون او مستعد بروز قدرت‌های روحی و عاطفی باشد. سیاست رفتاری اصلی حاکمیت دینی در این مقوله تکریم در هر دو سطح است. پس می‌توان این‌گونه جمع‌بندی کرد که انقلاب اسلامی اساساً به دنبال برساخت تصویر «زن شریف» است؛ زن محبوب،‌ مکرم، باعظمت و مورد احترام.

قدری از دیگری‌های گفتمان انقلاب اسلامی بحث کنیم. در قبال گفتمان انقلاب اسلامی دو گفتمان کلان دیگر حیات موسع و اثرگذاری دارند. یک گفتمان، گفتمان شرقی (پدرسالاری، تحجر، سنتی) است که تصویری غیرمستقل و با قدرت محدود را از زن برساخت می‌کند. زن در منطق شرقی استقلال هویتی و فردیت ندارد. او تنها از رهگذر ازدواج و زیر چتر مفهوم خانواده فهم می‌شود. به همین ترتیب حوزه‌ی اصلی عاملیت او در حوزه خانواده و خانه شکل می‌گیرد. چهره‌ی این زن، زنی غیرسیاسی و درحاشیه است. اگرچه جنسیت در این گفتمان مورد تأکید است اما زن بودن به‌رغم گفتمان انقلاب اسلامی مایه ضعف، نقص و فقدان زن قلمداد می‌شود. زن در این منطق «شرّ» است. شرّی که جز در حالت ستر و کنترل‌شدگی جامعه را ایمن نمی‌دارد. غیرت نیز در این شرایط به معنای کنترل و محدودسازی قلمروی زن برای حفظ طهارت اجتماعی است. تصویر زن در این منطق «زن صغیر» است و سیاست رفتاری آن با زن «تحکم» است. در مقابل آن گفتمان غربی (مردسالاری، تجدد، مدرن) با کتمان قابلیت‌های جنسیتی زن، او را به تکرار الگوهای مردساخته وادار می‌کند. زن در رقابت و طلب میدان از مردان است و طبیعتاً در ساختاری که متناسب با مردان ساخته شده او هرگز به اندازه‌ی مردان توفیق نخواهد یافت. در این لحظه زن مجبور می‌شود که به بدن جنسی‌شده‌اش، به‌عنوان یک سرمایه‌ی منحصربه‌فرد مراجعه کند. کالایی‌شدن زن ناشی از چنین وضعیت حقارت‌باری است. در یک وهله زن بودنِ زن به رسمیت شناخته نمی‌شود و در وهله‌ی دیگر با تقلیل یافتن به بدن، انسانیت او سلب می‌گردد. البته به دلیل این که وضعیت جامعه‌ی مدرن تحت‌تأثیر حرکت‌های لیبرالیستی سده‌های پیشین در اروپا میزانی از آزادی را در میدان زندگی اجتماعی فراهم می‌کند، زن غربی برخلاف زن شرقی نیز واجد میزانی آزادی عمل است. به‌هرحال او نیز فاقد استقلال هویتی و فاقد قدرت جنسیتی است. چرا که به هویتی خاص «پنداشته» می‌شود. زن در منطق غربی یا در منطق بازاری ذوب می‌شود و یا بازار از او کالای جنسی می‌سازد؛ درغیراین‌صورت از جامعه طرد خواهد شد. تصویر مسلط در الگوی غربی «زن حقیر» است و سیاست رفتاری آن با زن از جنس «اغوا» است؛ لذا ما در صحنه منازعه‌ی گفتمانی، نزاع تصویر زن شریف با زن حقیر و زن صغیر را مشاهده می‌کنیم. نکته‌ی اساسی آنجاست که این وضعیت ساختاری و گفتمانی از همین نوع نگاه به هویت زن در دال مرکزی‌اش پرورش می‌یابد. این وضعیت اجتماعی بازشده و انتشار یافته‌ی همان معانی بنیادین است و چیزی خارج از آن نیست. ساختارها سازنده‌ی چنین زنی است و چنین زنی در این ساختارها بهینه و استاندارد عمل می‌کند. پس گویا که در صحنه‌ی کلان سه وضعیت اصلی برای ما قابل احصا است: ۱- جامعه‌ی شریف با تصویر زن شریف، ۲- جامعه‌ی استیلا با تصویر زن صغیر و ۳- جامعه‌ی بازار با تصویر زن حقیر.

پس از ذکر این مبانی بپردازیم به گشت ارشاد و سایر سیاست‌های حوزه حجاب. در مقدمه بیان نمودیم که این یک تک‌سیاست نیست که در صحنه‌ی واقعیت عمل می‌کند؛ بلکه به نحو هم‌زمان این نظم گفتمانی پشتیبان آن است که واجد تأثیر است. سیاست و تصمیم بخشی از یک حیات گفتمانی است که در قالب یک اقدام سیاسی عینیت یافته است. گشت ارشاد کنونی عنصری از خرده‌گفتمان حجاب در جمهوری اسلامی است که این خرده‌گفتمان حجاب  – همه‌ی کنش‌های زبانی و عملی مربوط به مدلول حجاب – ذیل گفتمان شرقی مفصل‌بندی می‌شود. زن در این گفتمان به نحو بالقوه با عامل هرج‌ومرج جنسی در ساحت اجتماعی شناخته می‌شود و این خود نوعی فروکاست زن به هویت جنسی است. منشأ پوشیدگی و عفت و میزان آن در زن بر میزان تحریک‌شوندگی مرد استوار است. در تنظیم محدوده‌ی پوشیدگی/حضور زن این خواست و صلاح مردان است که موضوعیت دارد. اصلاً تنزل فلسفه‌ی حجاب به امر جنسی تقریری مردانه است؛ حال آنکه ما داریم راجع به بخشی از حیات زنان صحبت می‌کنیم! گشت ارشاد کنونی را ذیل خرده‌گفتمان حجاب و خرده‌گفتمان حجاب را ذیل گفتمان شرقی باید تحلیل کرد. مسئولان امر نام اصلی گشت ارشاد را «پلیس امنیت اخلاقی» اعلام می‌کند؛ اما نیک می‌بینیم که تمام فشار تنظیم امنیت اخلاقی به دوش زنان تحمیل می‌شود. ادبیات جنسی، تحقیرآمیز، دیگری‌سازی از بدحجاب، استفاده سیاسی و ابزاری از بدحجاب، سلب حقوق شهروندی به‌دلیل حجاب، تشبیه زن به کالا و… نشانگانی از این خرده‌گفتمان  و گفتمان مردانه دارد. طبیعتاً در خلال این نگرش ثانوی به زن و فرودستی او «سیاست تکریم» جای خود را به «تصغیر و تحمیل» می‌دهد.

لهذا مسئله‌ی اساسی گشت ارشاد نیست و این گشت ارشاد نیست که خود به‌تنهایی نارضایتی می‌آفریند و سبب کژکارکردهایی می‌شود. زن معترض نیز تنها با گشت ارشاد مواجه نیست. زن در لحظه‌ی مواجهه با گشت ارشاد یا دیگر سیاست‌ها، آن‌به‌آن با تمام این نظم گفتمانی که دائرمدار تصغیر و نقض کرامت او به نحو روزمره است مواجه می‌شود. نارضایتی زن از مصدر این سلب کرامت زن رقم می‌خورد و نه فقط از گشت ارشاد، اگرچه گشت ارشاد در پیشانی این گفتمان قرار گرفته است. رفتارهای پلیس گشت ارشاد که با ابزار زنده‌گیری حیوانات زن بدحجاب را دستگیر می‌کند امری درخلأمتولدشده نیست. تمام این مؤلفه‌های گفتمانی و فرهنگی با هم متناظرند و به تأیید می‌دهند. قانون حجاب نیز تنها درصورتی‌که در کلیت گفتمانی دستگاه حکمرانی، فریاد تکریم و تعزیز زن را کند می‌تواند به‌درستی کار کرده و موجب نارضایتی نشود. مصادیق متعددی از تحقیر و تصغیر زنان در این نظم گفتمانی موجود است، نیز موارد متعددی از تحقیر زنان در فرایند ارشاد (!) قابل‌ذکر است که کاملاً با این نظم گفتمانی هماهنگی دارد؛ بنابراین گشت ارشاد، قانون حجاب، محصولات فرهنگی‌های حوزه حجاب و… به‌تنهایی نامسئله‌اند. آن چیزی که در حقیقت مسئله است گفتمان پشتیبان و وضعیت مسلطی است که حول مسئله‌ی حکمرانی و زنان شکل گرفته است.

خرده‌گفتمان حجاب در گفتمان انقلاب اسلامی اما متفاوت است. درحالیکه حجاب شرقی مردمحور، عادتی یا تحمیلی است، حجاب به تقریر انقلاب اسلامی زن‌محور، دلیل تشخص و تکریم و نماد به‌رسمیت‌شناختن حیات سیاسی-اجتماعی زن است. طبیعتاً با این تقریر، خرده‌گفتمانی دیگر از حجاب وارد عرصه‌ی اجتماعی می‌شود که نشان از تکریم زن دارد. نیز ضرورتاً ساختارهای اجتماعی هم در تناسب با زن انقلاب اسلامی (مثلاً ساختارهای شهری، معماری داخلی، نظام ارزش‌ها، قواعد و هنجارهای اجتماعی و…) متفاوت می‌شوند که همگی بر تکریم زن دلالت خواهند داشت.

از سوی دیگر بدحجابی نیز پدیده‌ای منفرد نیست. این پدیده، محصول گفتمانی تجدد است. در این فقره نباید بدحجابی را صرفاً یک امر عاملانه دانست. شخص بدحجاب تحت‌تأثیر یک فضای گفتمانی خاص «انتخاب» (عاملیت) می‌ورزد. ارزشمندی زن در این منطق با بدن نمایان و نیمه‌جنسی قابل توضیح است. یعنی «وضعیت» موجود به‌مثابه یک نیروی اجتماعی و گفتمانی چنین تصویری از زن را برساخت و هژمون می‌کند. ساختارهای شهری و نظام‌های ارزشی هم که از همین دال مرکزی نشأت می‌گیرد با بدپوششی و حریم‌زدایی از زن هماهنگی دارد. پس در این ساحت هم بدحجابی به‌تنهایی قابل‌پیگیری نیست. چنانچه هم کشف حجاب رضاخانی و هم حجاب‌زدایی دوره‌ی پهلوی دوم هم همواره با مجموعه‌ای کامل از اقدامات در طی مدت‌زمانی طولانی پردازش شد. در دوره‌ی رضاخان هم‌زمان با تغییر حریم زن، حریم شهر هم در معماری خانگی و شهری هم ذیل فرایند مدرنیزاسیون قرار گرفت. پرسش معترضه‌ی این بحث این است که چگونه می‌توان با فهم مردانه‌ی شرقی از حجاب به پیکار پدیده‌ی مردانه‌ی غربیِ بدحجابی رفت؟! در حالی که هر دو نسبتی با تحقیر زن دارند و حجاب در انقلاب اسلامی اساساً با کرامت و شرافت زن گره خورده است!

در پایان اگر بخواهیم راهبردهایی کلان (نه راهکارهایی موردی) برای اصلاح وضعیت حجاب پیشنهاد کنیم، ضرورتاً باید این پیشنهادها را بر سرفصل «حکمرانی و نسبتش با زن» الصاق کنیم و تلاش کنیم با اقدامات خرد و کلان و کوتاه‌مدت و بلندمدت سرچشمه‌های تنظیم و ساخت «وضعیت» را دستخوش تغییر کنیم. در دورهٔ تحقق دولت اسلامی حکمران باید نگاهش را واقعاً بر اساس گفتمان انقلاب اسلامی تنظیم کرده و سیاست «تکریم» را پیش و بیش از هر سیاستی جدی بگیرد. مأموریت بلندمدت حکومت اسلامی خلق وضعیتی است که در در جای‌جای آن زن «تکریم» شود. این تکریم هم معلول عفاف و حجاب است و هم علّت آن. مسلماً با این ملاحظه بسیاری اقدامات و برنامه‌ها قابل تجویز و پیشنهاد است و بسیاری دیگر باید حذف یا اصلاح شوند. چنانچه فضای عمومی و وضعیت کلان مشتمل بر تکریم و به‌رسمیت شناختن هویت زن بود می‌توان انتظار داشت بخشی از مسئله‌ی حجاب خودبه‌خود مرتفع گردد. کما اینکه در فرایند انقلاب ۵۷ بی‌آنکه تصریحاً زنان به حجاب دعوت شوند خود حجاب را برگزیدند. در فضای تکریم زن و رفع اختلال‌ها میان زن و حاکمیت می‌توان با زنان از حد شرعی حجاب نیز صحبت کرد و حتی در آن فضا نوعی از گشت ارشاد برای موارد نابهنجار قابل تخیل است.

عکس: مونا هوبه‌فکر

 

اشتراک گذاری:
مطالب زیر را حتما بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید